ماجرای نیم روز قهرمان کشی نمی کند؟!!!
سینمای مهدویان فارغ از جنجال هایی که بر سر محتوای فیلم هایش در فضای رسانه شکل می گیرد ؛ دیدنی است . از این بابت که مدل پرداختنش به همه ژانرها؛ چه سینمایی و چه مستند غریزی است ، دوربین بازی سرگردانی که به همه جا سرک می کشد تا برش هایی از واقعه را برای تو به تصویر بکشد و تو بعنوان سوم شخص در تمام صحنه ها به گونه ای همراه با کارگردان اثر حضور داری .
ماجرای نیم روز ۲ هرچند بنظرم با کمال – قهرمان بخش اول – مهربان نیست اما به دنبال قهرمان سازی است و می خواهد روایتگر ماجرایی باشد که هنوز هم بسیاری از وجوه آن برای جامعه ما مخفی است .
ماجرای نیم روز ۳ مجوز نمی گیرد .
محمدحسین مهدویان با ساخت «رد خون» یکی از سختترین تجربیات فیلمسازی خود را پشت سر گذاشت. آنقدر که حاضر نیست دوباره سراغ ساخت قسمت بعدی این فیلم برود. برای او تاریخ جذاب و مهم است و میگوید بیشتر از اینکه به سیاست علاقهمند باشد، تاریخ را دوست دارد اما از آنجا که پیشینه هر مملکت و مردمی با سیاست ممزوج است، عدهای تصور میکنند او نگاهی سیاسی به سینما دارد. درحالیکه در این گفتوگو مهدویان تاکید میکند که فقط علاقهمند به تاریخ و سینما است و هیچ انگیزه سیاسی ندارد.
او اعلام میکند که دیگر فیلم سیاسی نخواهد ساخت و تا اطلاع ثانوی از این کار صرفنظر کرده است. آنقدر برای «رد خون» در مرحله گرفتن مجوز ساخت و نمایش سختی کشیده و با آدمهایی که به گفته او ارزش معاشرت ندارند، همکلام شده تا آنها را متقاعد کند که دیگر هیچ انگیزه و توانی برای ساخت فیلم سیاسی ندارد.
مهدویان این روزها مشغول ساخت فیلم بعدیاش با عنوان «درخت گردو» در مناطق غربی کشور است؛ فیلمی درباره یک خانواده که در مواجهه با بمباران شیمیایی سردشت قرار میگیرند، او این بار میخواهد درامی عاری از سیاست را با نگاهی انسانی به تصویر کشد. با اینکه مهدویان تاکید میکند دیگر فیلم سیاسی نخواهد ساخت اما از حالا کنجکاوی زیادی درباره «درخت گردو» وجود دارد.
واقعیت این است که اصرار آقای رضوی بیتأثیر نبود، طبیعتاً اگر قرار بود این همه برای ساختن قسمت دوم «ماجرای نیمروز» دردسر تحمل کنم، شاید در اواسط کار خسته میشدم. اصرار آقای رضوی برای اینکه فیلم ساخته شود، خیلی مؤثر بود، اما حتماً دلایل شخصی هم داشتم و مهمترین آن موفقیت فیلم «ماجرای نیمروز» بود، جذابیتی که کاراکترهای فیلم با حضور کمشان در فیلم ایجاد کرده بودند، مشخصاً کاراکتر صادق و کمال در فیلم «ماجرای نیمروز» با اینکه حضوری طولانیمدت در فیلم نداشتند، بسیار موردعلاقه تماشاگرانی قرار گرفتند که فیلم را میدیدند.
تماشاگران نسبت به این شخصیتها علاقهمند شده بودند و علاقهشان را نشان میدادند، درنتیجه تصمیم گرفتیم فیلمی بسازیم تا این دو کاراکتر در آن گسترش پیدا کنند و طبیعتاً دنبال یک قصه برای آن بودیم. بههرحال همیشه تاریخ معاصر و تاریخ سیاسی ایران یکی از علاقهمندیهای من هم هست، فکر کردم که کدام مقطع میتواند جالب باشد، درنتیجه این مقطع را انتخاب کردیم تا داستان را در آن طراحی کنیم.
وقتی «ماجرای نیمروز» را ساختید، دو تفسیر دربارهی فیلم شما شکل گرفت؛ اولی یک تفسیر سینمایی بود که از ساخت یک تریلر سیاسی با مایههای اکشن استقبال میکرد. اما دومین تفسیر، سیاسی بود و به شما انتقاد کردند که شما یکطرفه به موضوع پرداختهاید. این موضوع در «رد خون» هم دوباره مطرح شده؛ اگرچه اینبار جبههی داخلی علیه فیلم موضع گرفتهاند و گفتهاند که فیلم شما با ضدقهرمانها همدلی دارد. آقای مهدویان، شما به سیاست علاقه دارید؟ یا در این مضامین دنبال چیزهای دیگری میگردید؟
من همیشه گفتهام و تأکید میکنم که علاقهمندی اصلی من سینماست، اما اگر آن را کنار بگذاریم، مسلماً علایق دیگری هم دارم، بههرحال به معنای یک مخاطب و تأثیرپذیرنده از جریانات سیاسی همیشه علاقهمند بودهام و برایم جالب بوده و آن را دنبال کردهام و بیشتر از آن به تاریخ علاقهمند بودهام، بههرحال تاریخ هم یک وجه سیاسی بسیار قوی دارد.
منظورم این است که وقتی ما تاریخ میخوانیم، درواقع گویی تاریخ سیاست و حکومتها را میخوانیم نه تاریخ زندگی مردم را، در نتیجه تاریخ همیشه یک وجه سیاسی دارد. به دلیل اینکه تاریخ یکی از علاقهمندیهای من هست، بهتبع همراه آن و متأثر از علاقهام به تاریخ به سیاست هم علاقهمند هستم، اما نه بهعنوان کسی که به رفتار یا کنشگری سیاسی علاقهمند باشم و در آن دخالت داشته باشم، به تاریخ علاقهمند هستم و به تبع اینکه تاریخ دنبال میکنم، طبیعتاً سیاست را هم دنبال میکنم، اما درمورد فیلمسازیام واقعیت این است که من دنبال چیز عجیبی نیستم و واقعاً دنبال خلق موقعیتهایی هستم که برای تماشاگر در سینما جذاب باشد، به دنبال این هستم که فهم و درک خودم را از مسائل تاریخی، سیاسی یا دورانِ تاریخی که در مورد آن فیلم میسازم، به تماشاگر منتقل کنم و چیزی که خودم میفهمم را با او شریک بشوم. همان کاری که هر فیلمساز دیگری میکند، همانطور که فیلمسازی که راجع به موضوعات اجتماعی فیلم میسازد سعی دارد فهم خودش را از یک موضوع اجتماعی با تماشاگر شریک بشود یا همانطور که یک فیلمساز ورزشی یا هر حوزه دیگری قصد دارد احساساتی را که در ناخودآگاهش وجود دارد، در درون تماشاگر هم بربیانگیزد و با تماشاگر شریک شود، من هم با فیلم ساختن راجع به تاریخ معاصر اگر قصهای پیدا کنم و فکر کنم چیزی برای تعریف کردن وجود دارد، دوست دارم آن را با تماشاگر شریک شوم و دنبال چیز عجیبِ دیگری نیستم.
«رد خون» به یک نکتهی مهم اشاره میکند؛ اینکه حدومرز خشونت کجاست. اگر اشتباه نکنم در «ماجرای نیمروز» حرف اصلی این بود که چطور خشونت تولید میشود و این خشونتِ مشروع چگونه ناچار میشود برای نجات ملت وارد عمل شود. اما «رد خون» دربارهی این است که این خشونت تا کجا مشروع است. فکر میکنید این حرف به درد امروز میخورد؟ یا نه، این تفسیر شماست از یک واقعهی تاریخی؟
بهنظرم سؤال سوم شما درمورد «رد خون» سؤال مهمی است، اصلاً شاید یکی از جنبههای فیلم طرح این مسئله برای مخاطب است، یعنی شاید سؤال بزرگ خیلی از ماهاست که چه مرزی برای خشونتورزی وجود دارد؟ حتی برای اقامه قانون یا ایجاد عدالت و احقاق حق، بههرحال این سؤال مهم و بزرگیست که در لحظاتی از تاریخ گاهی آدمها ناچار هستند از خودشان بپرسند و امروز به نظرم میآید که روز مهمی در تاریخ معاصر کشور ماست، برای اینکه شاید ما هم باید یک بار دیگر این سؤال را از خودمان بپرسیم که تا کجا میشود پیش رفت؟ خودِ من گاهی این سؤال را از خیلیها میپرسم، کسانی که عقاید سیاسی متنوع دارند در بحث و گفتوگو از آنها سؤال میکنم و وقتی میبینم افقهایی که ترسیم میکنند، منتهی به خشونت بیرویه خواهد شد، میپرسم که آیا اگر برای خودتان تصویر ذهنی ایجاد کنید، میخواهید با ادامه دادن اندیشهتان به این نقطه برسید و اگر منجر به تقابل اینچنینی شود تا کجا جلو خواهید رفت؟
بههرحال این سؤال بزرگی است که هر کدام از ما با هر طرز فکری باید از خودمان بپرسیم و اگر این سؤال بزرگ و بنیادین را نپرسیم، ممکن است آینده خیلی خوشایندی نداشته باشیم، به نظرم فیلم «رد خون» از این جهت اهمیت دارد که به بزنگاهی از تاریخ معاصر ما میپردازد که این تصویر ذهنی نمود عینی پیدا کرد، آدمها تصمیمهای واقعی درباره میزان رفتار خشونتآمیزشان گرفتند، همچنین قضاوتهای متنوعی هم برانگیختند. اما صحنهای که ترسیم شد چیز عجیبی بود که احتمالاً تاریخ درمورد آن قضاوت خواهد کرد. درواقع در تکمیل صحبتم باید بگویم این تفسیر از یک واقعه تاریخی نیست، هرچند آدم در حال روایت فهم خودش از واقعه تاریخی است، اما بیش از اینکه بخواهد تفسیر روشنی از یک واقعه تاریخی بدهد، سعی میکند اتمسفر و فضای آن واقعه را منعکس کرده و سؤال ایجاد کند، فکر میکنم یکی از دلایلی که سعی کردهام در تمام فیلمها پایان روشن و قطعی وجود داشته باشد، همین است. اما شاید این فیلم به همین دلیل نسبیترین پایان را در تمام آثارم دارد به این خاطر که برای خودِ من هم مسئله خیلی شفاف و روشن و عیان نیست یا اگر باشد، نمیتوانم سر آن قسم بخورم و ترجیح میدهم آدمها در ذهنشان مقداری با آن کلنجار بروند.
«رد خون» درمقایسهبا «ماجرای نیمروز» طرح و پیرنگ گستردهای دارد؛ یکجورهایی گلوگشاد است و کلی رویداد در آن هست. حالا که از فیلم دور شدهاید، فکر نمیکنید که این گستردگی باعث تشتت روایت شده؟ اصلا چرا فیلم را با تمرکز روی شخصیت کمال/ زریباف نساختید؟
این از ابتدا جزو طراحی ما بود و ما در «ماجرای نیمروز» هم این ویژگی را داشتیم، درواقع ما احساس میکنیم این موضوع احساس واقعی بودن در کل فیلم ایجاد میکند، اینکه داستانها در یک گسترهای پراکنده باشند و بعد بهتدریج داستان اصلی خودش را نشان بدهد و باقی داستانها با داستان اصلی به وحدت برسند، درواقع آن یک پیرنگ محوری است که پیرنگهای دیگر در نهایت در درونِ آن پیرنگ قرار خواهند گرفت. از ابتدا هم همین طراحی را داشتیم و در ماجرای نیمروز هم به همین صورت بود، به نظرم میآید که بعضی از قصهها به این صورت هستند و ضروری است که از یک فضای گستردهتر، متکثرتر و پراکندهتر به یک انسجام برسند، نمونههای آن هم زیاد است فیلمهای معروفی در دنیا هستند که از این شیوه برای تعریف کردن قصهشان استفاده میکنند خصوصاً برای قصههایی که قرار است مقداری پیچیدهتر باشند، روابط انسانی گستردهتری داشته باشند یا روابط گستردهتری روی رابطه اصلی قصه تأثیر بگذارد. این یک شیوهای است که در بعضی از فیلمها استفاده میشود و ما هم از ابتدا طراحیمان این بود که به این شکل کار کنیم. وقتی فیلم بهتدریج به یک انسجام میرسد، تشتت روایت به وجود نمیآید، بالاخره تماشاگر این گستردگی پیرنگها را در ذهناش نگاه میدارد. فیلم در ادامه و نیمه دوم همینطور بههمریخته ادامه پیدا کند، اما وقتی اینها جمع میشوند و بههم گره میخورند و به یک داستان واحد میرسند، تشتتی در داستان بهوجود نمیآید. این هم یک شیوه روایت است و من آن را دوست دارم، حتی فیلمهایی که نمونههایی از آن در سینما وجود دارد و از ابتدا تا انتها گستردگی دارند را دوست دارم.
مکالمه خواهر و برادر میان جنگ بیش از آنکه واقعی به نظر برسد، دراماتیک است و نشان از این دارد که شما به عنوان کارگردان و یکی از نویسندگان این اتفاق را در میانه داستان گذاشتهاید که بتوانید از آن استفاده کنید. به نظر شما این مکالمه قدری غیرواقعی نیست؟
ممکن است اینطور تلقی شود، اتفاقاً این صحنهای بود که در نسخههای اولیه فیلمنامه وجود نداشت و من هم به همین دلیل خیلی دوست نداشتم این اتفاق بیفتد، اما ما یک تقابل خواهر ـ برادری داشتیم که در قصهمان غیر از آن لحظه پایانی، اینها با هم رودررو نمیشدند، تصمیم گرفتیم به دلایل دراماتیک، یک بار هم که شده در جایی اینها با هم حرف بزنند و ما بشنویم که چه چیزی به هم میگویند. اصولاً این فیلم نسبت به فیلمهای «ماجرای نیمروز» یا «ایستاده در غبار» دراماتیکتر است و جنبههای نمایشی آن مقداری بیشتر از فیلمهای دیگر من است و این هم طبعاً یکی از آن صحنههاست.
در عملیات مرصاد تعداد زنانی که در جنگ در جبهه مقابل حضور دارند، بیش از مردان است و شما تاکید بیشتری روی زنان در این جنگ دارید. انگار تعداد آنها بیش از مردان است. چرا با چنین تاکیدی به صحنههای جنگ پرداختید؟
جنبه زنانه جنگ اصولاً در این جنگِ خاص، بسیار منحصربهفرد بود و من زمانی که قصد داشتم فیلم را بسازم، احساس کردم این وجه آن را تبدیل به وجهی ویژه در تمام فیلمهایی که راجع به جنگ در ایران ساخته شده میکند، صدای فریادها، جیغ، شیونها، عربده کشیدنها، پوشش نظامی، سلاح دست گرفتن و همه اینها در گردانهایی که زنان در آنها مشارکت دارند، تصویر تازهای میداد. برای من به عنوان یک فیلمساز این تصویر خیلی جذاب بود و احساس میکردم این جنبه، جنبه غریبی است. موضوع این است که این جنبه در جنگ وجود داشته است، برای من این جنبه جالب بود و دوست داشتم این تصویر را ایجاد کنم، مضافاً بر اینکه وجه زنانه در فیلم به آنها تشخص میداد. از طرفی شاید به لحاظ تعداد خیلی بیشتر نبودند یا یک درصدی بیشتر از مردها بودند، اما چون این ماجرا در یک فیلم سینمایی ایرانی غریب بود، اینطور به نظر میآید که تعدادشان هم بیشتر است. البته اطلاعات ما به ما میگفت که در واقعیت هم همینطور بوده است، یعنی تعداد زنها آنجا بیشتر از مردها بوده است.
بهنظرتان «ماجرای نیمروز» با شما ادامه پیدا میکند؟
نه، ادامه پیدا نمیکند. فعلاً که چنین تصوری ندارم، مهمترین دلیلش این است که دیگر علاقهای ندارم که راجع به موضوعات سیاسی فیلم بسازم، به خاطر اینکه به عنوان یک فیلم به آن توجه نمیشود و مدام آدمهایی که آن را میبینند، در فضای سیاستزده جامعه ایران مشغول نیتخوانی و کشف یک رمز عجیب و غریب از دلایل ساخت فیلم و نیات فیلمسازان هستند.
به این فکر نمیکنند که این هم یک فیلم است و شاید کسی دوست داشته باشد فیلمی با موضوع جاسوسی یا سیاسی بسازد، خب باید چه کاری انجام بدهد؟ بههرحال این هم یک مدل فیلمسازی است که میشود به سینما رفت و آن را تماشا کرد، به اندازه یک فیلم از آن لذت برد یا نبرد و بیرون آمد، رفتار عجیب و غریب یا کنشی سیاسی با انگیزهای خاص نیست و فقط یک فیلم است و تا وقتی که این فضا وجود دارد، ترجیح میدهم اصلاً فیلم سیاسی نسازم.
طبیعتاً «ماجرای نیمروز» بدون رویکرد سیاسی هویت خودش را از دست میدهد، زیرا این فیلم اصولاً یک فیلم سیاسی است. مضاف بر اینکه برای ساختن «رد خون» بهقدری دردسرها زیاد بود و اذیت شدم که مطمئن هستم اگر بخواهد «ماجرای نیمروز» ادامه داشته باشد و بخواهم در مقاطع بعدی راجع به این موضوع فیلم بسازم، اصلاً مجوز نخواهد گرفت. درگیری من با کسانی که باید به من اجازه بدهند این فیلم را بسازم به حدی خواهد رسید که مانند «ماجرای نیمروز ۲» مخفی نخواهد ماند، عیان خواهد شد و باعث دردسر میشود. من فیلمسازم و فعال سیاسی نیستم، ترجیح میدهم یک گوشه بنشینم و فیلمام را بسازم، زیرا موضوعات زیاد و حرفهای نگفته برای سینما وجود دارد و دغدغههای متنوعی دارم که میتوانم توان، انرژی و استعدادم را آنجا خرج کنم و بیخود با آدمهایی که ارزش معاشرت ندارند خیلی رودررو نشوم.
وقتی «ماجرای نیمروز / ردخون» را ساختم در این سالها مدام ناچار بودم با آدمهایی معاشرت کنم که خیلی همنشینی با آنها برایم جذاب نبود. به خاطر فیلمی که خودم دوست دارم بسازم، گاهی ناچار بودم برای اینکه آنها را قانع و متقاعد کنم با آنها همصحبت و همکلام شوم، این موضوعات برایم جذاب نیست و حوصله آن را ندارم، پس ادامه نخواهم داد.
قهرمانکُشی نمیکند
فیلم سینمایی«ماجرای نیمروز:ردخون» به کارگردانی محمدحسین مهدویان و تهیهکنندگی سیدمحمود رضوی پس از رونمایی در جشنواره فیلم فجر، حالا به اکران عمومی درآمده است. این فیلم قسمت دوم فیلم موفق «ماجرای نیمروز» است.
فیلمنامه «ردخون» را حسین ترابنژاد و ابراهیم امینی نوشتهاند. ترابنژاد فیلمنامه فیلمها و سریالهای مشهوری را نوشته و اینبار با ابراهیم امینی که فیلمنامه قسمت اول را نگارش کرده بود همکار شده است. این فیلم در سیوهفتمین دوره جشنواره فیلم فجر رونمایی شد و با نامزدی در ۱۲رشته این جشنواره، توانست سه سیمرغ بلورین را بهدست آورد. محمدحسین مهدویان در «ردخون» برخلاف فیلم اول به جنبههای دراماتیک بیشتری توجه کرده است.
«ردخون» تا به امروز فروش نسبتاً موفقی داشته و در صدر گیشه قرار دارد و البته این فیلم نظرات متفاوتی را در بین منتقدان و مخاطبان برانگیخته است. برای بررسی بیشتر این فیلم با حسین ترابنژاد یکی از نویسندگان این فیلم گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید.
شما در قسمت اول این فیلم حضور نداشتید؛ آیا این، کارتان را برای نگارش فیلمنامه قسمت دوم سخت نمیکرد؟
از آنجایی که «ماجرای نیمروز» را چندینبار دیده و فیلمنامهاش را خوانده بودم برایم سخت نبود. فیلم ماجرای نیمروز بیشتر ماجرامحور بود تا شخصیتمحور و به همین دلیل با شخصیتهای پیچیدهای طرف نبودیم. مضاف بر اینکه فرصت زیادی برای نگارش فیلمنامه وجود داشت و همچنین ابراهیم امینی که خالق شخصیتها بود، در این فیلمنامه نیز حضور داشت.
آیا شخصیتپردازیهای«ردخون» طوری هست که اگر مخاطبی فیلم اول را ندیده باشد، با آن همراهی کند و آنها را بفهمد؟
بله. به نظرم لزومی ندارد مخاطب حتماً فیلم اول را دیده باشد. هر کاراکتری بهطور مجزا برای خودش اول، وسط و آخر دارد. جایگاه هرکدام از آنها در قصه مشخص است. شاید تکدیالوگهایی باشد که مخاطب را به فیلم اول ارجاع دهد؛ اما آنها لزوماً پیشبرنده قصه نیستند؛ مثل جمله کمال که میگوید من همانم که موسی خیابانی را زدم. قاعدتاً کسی که فقط کمی از تاریخ بداند ماجرا را میفهمد.
ایده اولیه«ردخون» با آنچه خروجی فیلم شد چقدر تفاوت دارد؟
آنچه ما در ابتدا روی کاغذ آوردیم با چیزی که روی پرده است، تفاوت زیادی ندارد. قبل از نگارش فیلمنامه در صحبتهایی که با ابراهیم امینی و سیدمحمود رضوی داشتیم، بنا بود قصه را از ماجرای مرصاد شروع کنیم. بعدتر که محمدحسین مهدویان با ما جلسه گذاشت نظرش این بود که نیمی از فیلم اطلاعاتی و نیم دیگر در فضای عملیات مرصاد باشد. داستان افشین و همسرش در نسخه اولیه مرصاد هم بود؛ اما در نسخه بعدی فرم و نوع روایتش را تغییر دادیم.
تصور خودتان را از شخصیت «کمال» و «صادق» میگویید؟
«کمال» از ابتدای انقلاب درگیر مسائل کشور بوده و با شروع جنگ به جبهه میرود. آنچه طی تحقیقات به آن رسیدیم این بود که بهدلیل طولانی شدن جنگ فضای جبههها کمی دچار رخوت شده بود. به همین دلیل برخیها ترجیحشان این بود که در کنار جبهه و جنگ به کارهای دیگری از جمله کارهای جهادی مشغول شوند. مصداق عینیاش را بخواهم بگویم؛ مرحوم حاج عبدالله والی که در بشاگرد مشغول بهکار شده بود.
درباره ویژگیهای شخصیتی آنها میگویید؟ آیا میتوان «کمال» را فردی دلپاک، تندخو، مانده در گذشته که مدام تکرار میکند من کسی هستم که موسی خیابانی را زدم و البته سادهدل که با دیدن عکس امام در کیف پول آن مرد به او اعتماد میکند، دانست؟
با سادهدل بودن موافق نیستم. جوانهای آن دوره اصولاً آدمهایی بودند که آنقدر امام را دوست داشتند که یکجاهایی از برخی مسائل چشمپوشی میکردند. این را نمیتوان لزوماً به معنای سادگی آنها دانست. اینکه چندبار میگوید من موسی را زدم به این خاطر است که کارهایی که برای انقلاب کرده برایش مهم است؛ زندگیاش را وقف جمهوری اسلامی و نظام کرده است.
و همین آدم در دوگانه وظیفه و علاقه به خواهرش یا همان «ردخون»، دومی را انتخاب میکند؟
من را مجبور میکنی که باز هم مخالفت کنم! خواهر را انتخاب نمیکند. اگر این اتفاق در وسط عملیات مرصاد رخ میداد من با شما موافق بودم؛ میگفتم «کمال» از دشمنی آدمی که اسلحه به دست گرفته و جلوی رزمندگان است به خاطر عاطفه خواهر و برادری، چشمپوشی کرده است. «کمال» از جایی به بعد دیگر انگیزه شخصی پیدا میکند. میگوید خواهرم به آرمانهای من پشت کرده و دیگر رویم نمیشود به کسی بگویم او خواهرم است. عملاً دوراهی کمال در پایان فیلم، دوراهی بین نفسانیت و انسانیت است.
شخصیت «صادق» چطور؟ او برخلاف فیلم اول که فردی باهوش و دوستداشتنی بود در «ردخون» وقتی مسبب شکست یک عملیات برونمرزی است بهراحتی میگوید: دیکته نانوشته که غلط ندارد! او عوض نشده است؟
نه، عوض نشده است و چون جنبههای دراماتیک قصه در «ردخون»، پررنگتر از «ماجرای نیمروز» است، لایههای دیگر شخصیتها برای ما رو میشود. متوجه نمیشوم چرا میگویی دوستداشتنی نیست. او با تمام وجود، حتی رفاقتهایش را کنار میگذارد تا به وظیفهاش عمل کند. تلخ بودن، لزوماً به این معنی نیست که دوستداشتنی نیست.
چرا در فیلم اول به داخل جمع منافقین نمیرویم؛ اما در «ردخون» دقیقاً این اتفاق رخ میدهد؟
نمیتوان گفت پشت این قضیه یک تئوری وجود داشته است. مهدویان آن مدل را تجربه کرده بود و اینبار
بنا داشت جنبههای دراماتیک کار تقویت شود؛ البته سلیقه شخصی من هم همین بود. این یک تصمیم جمعی بود. وقتی بخواهید قصه را دراماتیک کنید، مجبور هستید به قطب منفی قصه هم نزدیک شوید.
منظورتان قهرمان و ضدقهرمان است؟
بله!
پس من سؤال آخرم را اینجا میپرسم! قهرمان «ردخون» کیست؟
قهرمان «ردخون» تیم کمال، صادق و افشین است.
یعنی همسر «افشین» و خواهر «کمال» ضدقهرمان است؟
ضدقهرمانی است که در طول قصه نسبت به سازمان مسالهدار میشود. زهره را میبیند، جنایاتی که در بیمارستان اتفاق می افتد را میبیند و نسبت به آرمانهایش شک میکند. این سؤال برایش پیش میآید که من چه چیز را فدای چه کردهام؟! در متن دراماتیک شخصیتها از نقطه یک به نقطه دیگر حرکت میکنند. اگر از ابتدا میخواستیم همسر «افشین» را عضوی از منافقین نمایش دهیم که مانند سران مجاهدین خلق(منافقین) از ابتدا تا انتها به تفکر خودش پایبند است ماجرا جور دیگری میشد. بدین شکل او عملاً تبدیل به تیپ میشد.
برخی از منتقدان مدعی هستند شخصیت های زن فیلم قربانی دعوای دوطرف ماجرا هستند.نظرتان چیست؟
اصولاً قربانی بودن یکی از تئوریهایی است که ما براساس آن فیلمنامه را نوشتیم. این کاراکتر قربانی است؛ اما نه قربانی دعوای بین منافقین و جمهوری اسلامی. او قربانی زیادهخواهی، تفکرات دگم و جاهطلبانه مرکزیت سازمان است. رأس سازمان این تئوری را داشتهاند. مدعی بودند آنها باید به خدا پاسخگو باشند و نیروها هم باید به آنها جواب بدهند. در پروسه شستوشوی مغزی، این تفکر تبدیل به یک ایمان در بین نیروها شده است. همان ایمان منحرفی که ما اکنون در داعشیها میبینیم. ایمانی تقلبی که توسط بالادستیها طراحی و القا میشود تا منافعشان تأمین شود. بدنه سازمان مجاهدین در این پروسه، قربانی تفکرات منحرفی شدند که آنها را به بازی گرفته بودند.
سه ضلع، نماینده منافقین در این فیلم هستند. بهجز «عباس زریباف» دو نفر دیگر آدمهایی تصویر میشوند که بیتقصیرند. آیا لازم نبود در این طراحی بالانسی اتفاق میافتاد؟
«عباس زریباف» آدمی است که تا انتها نماینده مرکزیت سازمان است. ضمناً شاید ما مرکزیت سازمان را نبینیم؛ اما مدام از آنها میشنویم. مثلاً همانجا که زهره مجروح میشود، دیالوگهایی درباره سران سازمان میگوید که خودشان کنار گود نشسته و آنها را وسط میدان فرستادهاند. به نظرم این مسائل به خوبی ابعاد منفی آن طرف را نشان میدهد.
به نظر شما اینها آدمهایی سادهلوح بودهاند؟
نه. به آدمهایی سادهلوح تبدیل شده بودند وگرنه آدمهایی که خیلیهایشان در دانشگاههای معتبر کشور تحصیل کردهاند اصولاً نباید سادهلوح باشند؛ اما کارهای فکری که مرکزیت سازمان به روی آنها انجام میداد این شرایط را رقم زد. در مصاحبه جداشدگان سازمان شنیدم وقتی مرصاد تمام شده بود، عملاً منافقین کاری برای انجام دادن نداشتند. مسعود رجوی اینها را به اطراف «اشرف» میفرستاده تا برگهای درختان را دانهدانه بچینند و در جعبههایی بستهبندی کنند. وقتی از جداشدگان درباره علت این کار سؤال شد، گفتند چون مسعود از ما خواسته بود! گفته بود که همه این کارها در راستای سرنگونی جمهوری اسلامی است!
نحوه دستیابی «کمال» به خواهرش توسط شنود بیسیم کمی دمدستی نیست؟ چطور باید وسط این همه درگیری ناگهان دختر دست به بیسیم شود و اتفاقاً «کمال» هم صدای او را بعد چند سال بشناسد؟
«عباس زریباف» هم به همین شکل شناسایی میشود. درباره او باتوجه به اینکه همکارشان بوده چیز عجیبی نیست. درباره خواهر «کمال» هم به نظرم چیز دور از ذهنی نیست؛ البته مدعی نیستم این بهترین ایده بوده و تمهید دیگری نمیشد پیدا کرد. به نظر ما غیرمنطقی نبود و البته دست به بیسیم شدن سیما مسأله عجیبی نیست. آنها وسط میدان جنگ هستند و زنها رکن مهمی در مرصاد به حساب میآمدند.
دلیل اصرارتان درباره فعالیت سیاسی فرمانده تیم اطلاعات چه بود؟
من و ابراهیم امینی با کمک محسن جعفرزاده که در تحقیقات کمکمان میکرد، سیر اتفاقات سیاسی، اجتماعی و حتی ورزشی سالهای ۶۷ و ۶۸ را استخراج کرده بودیم. تمام چیزهایی که در آن دوره بود و به درد قصه ما میخورد را مدنظر قرار دادیم. انتخابات یکی از مسائل مهم آن زمان بود. خیلیها احساس وظیفه میکردند که در انتخابات کاندیدا شوند و انتخابات پرسروصدایی هم برگزار شده بود؛ مثلاً ما در مورد رشد یکباره قیمت دلار هم در فیلمنامه جملهای داشتیم که در همان حوالی زمانی اتفاق افتاده بود که البته نمیدانم در نسخه نهایی هست یا نه. اگر درست متوجه منظورتان شده باشم، جواب یک جملهایاش این میشود که من و ابراهیم امینی و محمدحسین مهدویان این جزئیات را با توجه به نیاز داستان و شخصیتها در فیلمنامه آوردهایم.
درباره شخصیت«افشین» بگویید. کمی سردرگم به نظر نمیرسد؟
شاید به پیشزمینه ذهنی مخاطبان نسبت به دیگر شخصیتهای «ماجرای نیمروز» برمیگردد. «افشین» عملا داستانی دارد و برای مثال خودش در وسط میدان جنگ همه چیز را رها میکند و بهدنبال سیما میرود. اگر خودمان را جای او قرار دهیم متوجه میشویم گیجی غیرمنطقی ندارد. سالها فکر میکرده همسرش مفقودالاثر شده ولی حالا فهمیده عضوی از منافقین شده است.
اینکه یک اطلاعاتی از عقبه فکری همسرش که نزدیک به مجاهدین (منافقین) بوده اطلاع نداشته باشد، عجیب نیست؟
این مسأله، در آن دوره چیز غریبی نبوده است. حتی اگر من و شما هم در آن دوره بودیم نمیشد مطلقاً بگوییم که سمت مجاهدین میرفتیم یا نه. از آشنایان ما بودند کسانی که براساس یک اتفاق عضو مجاهدین شده بودند! تا زمان برکناری بنیصدر و اسلحه به دست گرفتن منافقین، سازمان مجاهدین، کمی پایینتر از میدان ولیعصر ساختمان رسمی داشته است. پس در آن دوره در جبهه آنها بودن، چیز خیلی عجیبی به حساب نمیآمده است.
بعضی از فیلمها و سریالهای موفق دنیا در قسمت یا فصل پایانی به مخاطب شوک میدهند. در فیلم شما تمام قهرمانهای فیلم اول یا شهید میشوند یا در آخر خودشان مسالهدار. در«ردخون» قهرمانکشی نکردید؟
به عقیده من به جنس قصه بستگی دارد و اینکه چه چیزی میطلبد. آنچه در مرصاد ایجاد میشود، فضای تلخی است. به هرحال جبهه مقابل هم ایرانی بودهاند. وقتی فیلمنامه را نوشتیم، برخی که آن را خواندند، گفتند آخر قصه باید طوری باشد که مخاطبان مانند «ماجرای نیمروز» برای شخصیتها کف بزنند؛ اما جنس قصه «ردخون» تلخ است. آدمها مجبور میشوند به خاطر آرمانها و ایدئولوژیشان روبهروی هم بایستند. خودمان را ملزم نکردیم که اگر چند کاراکتر جذاب قبلاً خلق شدهاند به همانها هم پایبند باشیم؛ به این قیمت که مضمون و قصه ما دچار اختلال شود.
حتی اگر هیچیک از قهرمانها دیگر دلچسب نباشند؟
تصور من این نیست. «کمال» و «صادق» همچنان جذاباند. جذاب بودن به نظر من به این معناست که مخاطب درکشان کند. شاید با او حال نکند؛ اما درکش میکند. من از«ردخون» بازخوردهای متفاوتی میبینم. خیلیها فیلم را دوست دارند و عدهای هم برعکس. این از نظر من به آن معناست که هر کس برداشتهای مختلفی از فیلم دارد.
حتما ببینید : مینی سریال چرنوبیل
پیشنهاد ما : از فروش فروشنده تا غربت قاتل اهلی
حتما ببینید : خجالت نکش کمدی موفق
پیشنهاد ما : ویلایی ها عاشقانه ای پردرد
حتما ببینید : شبی که ماه کامل شد
پیشنهاد ما : نقد فیلم سینمایی قصرشیرین
نظرات بسته شده است.